با یک قلب خسته...

ساخت وبلاگ

ندیدی تا حالا خودت توی آینه

که تو حوض چشمات چه ماهی نشسته

گمونم قراره که چشم انتظاری

تموم شه به زودی که حالی نمونده

فقط کاش بتونم تا اون روز بمونم

که خونم همش از دلم هی چکیده

توی سرنوشتم همش بوده حسرت

ولی باز می خندم که اشکام نریزه

دلم خوش به این بود که عطرت باهامه

بیا تا که عطرت از اینجا نرفته

گذاشتی منو باز خمار حضورت

چشامو می بندم کسی باز نفهمه

دلم تنگه اما تو فکر خودت باش

که من دیگه مُردم با یک قلب خسته

پی نوشت 1: این یکی رو با زبان خودمونی نوشتم، امیدوارم دوست داشته باشید

پی نوشت 2: ...

پی نوشت 3: دیگه این جوریِ دیگه... چاره چیه؟


برچسبـهـ ـا : علی سعیدی, شعر از خودم, رفیق

♥ چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 16:59 توسط: علی

شاپرک منتظر است......
ما را در سایت شاپرک منتظر است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeediali بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 13:18