یادش بخیر

ساخت وبلاگ

بالاخره بعد از مدت ها انتظار آسمون اینجا هم ابری شد

از اون ابرهای غلیظ که آدم دلش میخواد ته یه اتاق قدیمی با در چوبی تو گرمای یک چراغ علاءالدین نفتی که یه کتری روش گذاشته و داره از لوله اش بخار میاد بیرون زیر یه پتو دراز بکشه و در حالی که فقط صدای بخار کتری میاد بیرون رو تماشا کنه...

چه سکوت پر مفهوم و لذت بخشی...

دقیقاً مثل اتاق های مادربزرگ ها...

چه خوب تر می شد وقتی تو خیال خودت بودی و بیرون رو تماشا می کردی یه مهمون سرزده هم بیاد و در کنار هم یه چای داغ بخوری و یه گپ خودمونی باهم داشته باشی...

شاید خیلی ها مثل من سالها این شرایط رو بارها و بارها تجربه کرده باشن...

شاید هم خیلی ها اصلا تجربه نکرده باشن...

ولی برای امثال من الان که دیگه نه مادربزرگ ها هستند و نه اون خونه ها مرور این خاطرات خیلی سخته...

دلم برای اون قدیما و سادگی هاش تنگ شده...

دلم برای همه ادم هایی که از دنیا رفتن و دیگه نیستن تنگ شده

پی نوشت: کاش ما هم الان بدون ترس و دغدغه از هر مهمون ناخونده ای به گرمی استقبال می کردیم...


برچسب‌ها: ولاشان, علی سعیدی ولاشانی, ولاشون, درد دل, رفیق شاپرک منتظر است......
ما را در سایت شاپرک منتظر است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeediali بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت: 22:00