رفتند و کسی هم به گردِ پایشان نرسید...

ساخت وبلاگ
پسر دایی مادرمه! من همیشه می دیدمش و خیلی ساده از کنار هم رد می شدیم... گاهی اوقات سلام می کردم و گاهی هم نه! آخه من خیلی ازش شناخت نداشتم! حتی خیلی وقت ها یادم می رفت با هم خوشاوندی داریم، چون خیلی ساکت بود... بین خودمون باشه ولی من فکر میکردم چون دوست نداره کسی باهاش حرف بزنه اونم با کسی حرف نمی زنه! آخه یادم می ره آدم ها شخصیت های متفاوتی دارن... یادم میره که آدم های ساکت الزاماً خودشون رو نمی گیرن...

چند ماه پیش برای مراسم سال مادر بزرگم که عمه اش می شد کنارهم وایساده بودیم و توی این چند ساعت فقط همون اول یه سلام و علیک مختصر بود و تموم...

الان که بیشتر بهش فکر می کنم می بینم فرصت هم صحبتی با چه آدم بزرگی رو از دست دادم... باز هم خودم رو سرزنش می کنم تا یادم نره آدم ها رو تا هستن بشناسم. تا هستن باهاشون صحبت کنم...تا هستن ازشون درس بگیرم...

شما که زنده هستید و نزد خداوند روزی می خورید، خداوند ما را بیامرزد...

پی نوشت: چقدر هنوز باید روی خودمون کار کنیم تا زود قضاوت نکنیم...

 

شاپرک منتظر است......
ما را در سایت شاپرک منتظر است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeediali بازدید : 151 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 16:30